بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

خونه آقا پرهام (نی نی پارتی)

٥ شنبه  19 دی خونه آقا پرهام دعوت بودیم و خیلی خوش گذشت و یه ناهار خوشمزه و بازی با دوستات واییییی خیلی خوب بود و شما کلی کیف کردی و البته یه کار بد هم کردی و دست وانیا رو گاز گزفتی بمیرم طفلکی کلی دردش اومد و گریه کرد و می گفت بردیا من و خورد . شب هم تولد دایی علی بود و یه مهمونی که با همیشه فرق داشت و تینا بهم خبر داد که باید لباس دهاتی و خز بپوشیم وایییی خیلی خندیدم همه همین شکلی اومده بودن خاله مهتاب و بابا نیما از همه بهتر بودن و 20 گرفتن هههههههه   عکسهای خونه آقا پرهام          اینم عکسهای تولد دایی علی البته همه رو نمی شه گذاشت :   ...
21 دی 1392

پایان 27 ماهگی شازده کوچولو

عسل مامان ماهگیت هم تموم شد و به سلامتی 1 ماه بزرگتر شدی ...... نمی دونم از شیطونیهات بگم یا از شیرین زبونیهات بگم یا از هوشت که من و بابایی کافیه یه حرفی یا یه کاری رو جلوت انجام بدیم و شما سریع یاد می گیری همه ی اشیا ء و می شناسی حتی چیزهایی که من حتی فکرشو نمی کنم . مثلا چند روز پیش خونه ی مامان طاطا بودیم و من و عمه نیکات رفته بودیم خرید و من تو خریدهام یه س.هان ناخن هم برای خودم گرفته بودم ، داشتیم خریدهامون رو به مامان طاطا نشون می دادیم که یهو تو گفتی اِ مامان سوهان ناخن خریدی ؟؟!! ماهم کلی تعجب کردیم و کلی هم خوردیمت .....  جمله های جالبی می گی مثلاً دیگه میل ندارم ... چه باحاله ....... خسته شدم بریم بخوابیم ..... و شعرهایی م...
5 دی 1392
1